بنیامینبنیامین، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

بنیامین ٬بزرگ مرد کوچک

زمینی شدن فرشته کوچولو

1394/10/15 17:08
نویسنده : مامانی عاطفه
67 بازدید
اشتراک گذاری

چندساعت بعد از تولدبنام خدا

قبل از هرچیز میخوام بگم عاشقتم پسرم.

روز چهارشنبه ۱۵/۷/۹۴ ساعت ۹ رفتم مرکز بهداشت چون طبق محاسبات اونا چهل هفته بارداریم کامل شده بود اما طبق سونوسونو ۳۸ هفته بودم و هنوز وقت داشتم. ماما برام ارجاع به پزشک داد و منم مستقیم رفتم بیمارستان پیش متخصص اما چون از قبل وقت نگرفته بودم ساعت ۱ ظهر نوبتم شد منم از بس نشسته بودم کمرم درد گرفته بود بالاخره نوبتم شد و رفتم توی اتاق دکتر هم بعد معاینه برام سونو ٬ نوار قلب و معاینه لگن نوشت که همون موقع معاینه لگن رو انجام داد . از بیمارستان اومدم بیرون تاکسی گرفتم اومدم خونه مامان بعد معاینه کمردردم بیشتر شده بود .ساعت چهار با مامان دوباره رفتیم بیمارستان برای نوارقلب جنین که گفتن زایشگاه نوار قلب میگیرن و رفتیم زایشگاه ک مامان رو راه ندادن و اون بیرون منتظر موند ومن تنها رفتم تو برا نوار قلب استرس داشتم چون صدای خانومایی که داشتن درد زایمان میکشیدن رو میشنیدم رفتم پرستار بهم گفت برو رو تخت و یک کمربند ک برای نوار قلب بود رو دور شکمم بست و یک وگفت هروقت ضربهای پسری رو حس کردم دکمه دستگاه رو فشار بدم ۲۰ دقه بعد اومدم و جواب نوار قلب رو نگاه کرد و با تعجب گفت درد داری ؟ منم بهش گفتم بعد معاینه یه مقدار درد دارم. پرستار بهم گفت دستگاه مقدار انقباضهارو خیلی بالا مشخص کرده و احتمال داره فردا پس فردا زایمان کنم که این حرفش استرس منو بیشتر کرد از زابشگاه با مامان به اصرار من تا سونو گرافی پیاده رفتیم تو مطب درد و استرسم بیشترشده بود وگریه ام گرفته بود. جواب سونو و نوار قلب رو بردم پیش متخصص نشون بدم  که دکتر صبح مرخصی گرفته بود و رفته بود و یک دکتر دیگه جاش بود جوابارو بهش نشون دادم از حالم پرسید و گفتم بعد از معاینه صبح درد دارم که دکتر دوبار برام معاینه لگن انجام داد و گفت امشب یا فردا صبح زایمان میکنی . از مطب اومدم بیرون و حرفای دکتر رو ب مامان گفتم که مشخص بود اونم استرس گرفته اما چیزی نمیگفت که استرس من بیشتر نشه .اومدیم خونه ساک پسری رو با وسایل خودم برداشتیم و رفتیم خونه مامان و به همسری زنگ زدم و گفتم بعد از باشگاه بیا خونه مامان و اماده باشه و حواسش به گوشی باشه که اگه دردم گرفت بهش خبر بدم . خونه مامان ک رسیدیم لباسام رو عوض کردم و رفتم تو حیاط و شروع کردم به راه رفتن یک ساعتی راه رفتم . ساعتای ۹ همسری اومد و بعد از شام بهش گفتم بریم پیاده روی و قبول کرد و رفتیم ساعتای ۱۱ بود اروم اومدیم تو که بقیه بیدار نشن ک دیدم مامان بیداره بهش گفتم نگران نباشه و بره بخوابه و منم برم دوش بگیرم بعد از دوش اومدم بخوابم ک کمردردام بیشتر شد تایمر گوشی رو روشن کردم و کنار همسری دراز کشیدم اول خیلی انقباض ها نظم نداشت اما کم کم فاصله دردا ب ۵ مین رسید بعد چند انقباض احساس خیسی کردم . بله کیسه اب پاره شده بود بلند مامان رو صدا زدم طفلی تازه خوابش برده بود سریع اومد تو حال تا بهش گفتم سریع ب ماما همراهم زنگ زد و خبر داد. ساعت ۱۲ بود راه افتادیم بریم بیمارستان تو راه هم استرس داشتم هم خوشحال رفتیم بخش زایشگاه دوباره من تنها شدم لباس بیمارستان رو پوشیدم و پرستار منو برد اتاقم بعد چند سوال مشخص شد که پرستار دختر همکار باباست ازش خواهش کردم حواسش بهم باشه . دیگه دردام شروع شده بود وسط دردام با سوره انشقاق رو با گوشی زمزمه میکردم ساعت ۳ صبح ماماهمراهم اومد اما از ۱۲ هیچ تغییری نکرده بودم و همون ۲ سانت بودم دیگه ناامید شده بودم  اما ساعت ۴ به بعد یهو شروع به پیشرفت کردم ساعت ۶ صبح بود ک ب ۱۰ سانت رسیدم و رفتم اتاق زایمان ساعت ۶:۳۰ صبح تمام دردام تموم شد و صدای گریه پسرم تو اتاق پیچید و پسرمو گذاشتن روی سینم باور نمیشد این بچه ناز پسرمنه اون لحظه رو با هیچ چیز تو دنیا عوض نمیکنم ‌‌.

این لحظه قشنگو برای تمام زنان سرزمینم آرزو میکنم‌.

فرشته کوچولوی من۶:۳۰ صبح پنجشنبه ۱۶/۷/۹۴ با وزن۳۳۳۰ و قد ۵۳ قدم ب این دنیا گذاشت ‌.

پسندها (2)

نظرات (0)